آل ارتق
آلِ اَرْتُق، سلسلهای ترکنژاد از قبایل غز که از 495-811 ق / 1101- 1408م در حصنِ کَیْفا، آمِد، خَرْتَبِرْت، ماردین، نصیبین، مَیّافارِقین و حلب فرمان راندند.
سابقۀ تاریخی
نیای این سلسله، اَرتُق (به معنای زیادی) بن اَکسُک (به معنای اندک) یا اَکْسَب، یکی از غلامان ترکمنِ ملکشاه سلجوقی بود و در دربار او پرورش یافت و به فرماندهی سپاه رسید. در 477ق / 1084م (قس: ابن خلکان، 1 / 191 که در اشتباه او تردید نیست) ملکشاه او را در رأس سپاهی به یاری فخرالدوله جَهیر روانۀ موصل کرد. وی شرفالدوله مسلم بن قریش را که به مقابلۀ فخرالدوله آمده بود، بشکست و او را که در آمِد بود به محاصره گرفت؛ آنگاه با گرفتن مال او را آزاد گذارد که به رَقّه رود، و خود از ترس ملکشاه به خدمت تاجالدوله تُتُش بن البارسلان، فرمانروای شام، پیوست و او بیتالمقدس را به تیول در اختیار ارتق نهاد. ارتق حکومت بیتالمقدس را همچنان در دست داشت تا در 483ق / 1090م و به قولی 484ق / 1091م درگذشت. پس از او دو فرزندش معینالدین سُکْمان (سُقْمان: ابن اثیر، 10 / 246) و نجمالدین ایلغازی (ابوالغازی: ابن خلدون، 5 / 463)، داماد تتش، حکومت آن شهر را در دست داشتند تا در 491ق / 1098م افضل بن بدر جمالی وزیر مستنصر فاطمی، بیتالمقدس را محاصره کرد. سکمان و ایلغازی به مدافعه برخاستند، اما بیش از 40 روز تاب نیاوردند و تسلیم شدند. افضل آن دو را بنواخت و مال داد. سکمان به الرُّها رفت و ایلغاری راه عراق را در پیش گرفت. سبب حملۀ مصریان بر بیتالمقدس را گذشته از رقابت میان امیران و فرمانروایان جهان اسلام، باید در مخالفت سکمان با رِضْوان بن تتش که پس از مرگ پدر (488ق / 1095م) به فاطمیان مصر گرایش یافته و خطبه به نام آنان کرده بود، جستوجو کرد؛ بهویژه که سکمان خطبه را به نام خلیفۀ عباسی بازگردانده بود. سکمان مدتی پس از خروج از بیتالمقدس، حکومت حصنِ کیفا را در دست گرفت و شاخۀ فرمانروایان آل ارتق در حصن کیفا و سپس آمِد، یا «طبقۀ سکمانیّه» را تأسیس کرد. برادرش ایلغازی نیز در 502 ق / 1108م بر ماردین چیره شد و شاخۀ آل ارتق در ماردین یا «طبقۀ ایلغازیه» را بنیاد نهاد. شاخۀ دیگری از این سلسله در خرتبرت توسط عمادالدین ابوبکر تأسیس شد، اما چندان دوام نیافت.
تاریخ و سنوات فرمانروایی امیران این سلسله، بسیار پراکنده و مورد اختلاف مورخان است. گذشته از آن، در باب واپسین فرمانروایی آل ارتق از میانههای سدۀ 7ق / 13م خاصه امرای شاخۀ ماردین، اطلاع چندانی در دست نیست و حکومت ایشان کاملاً تحتالشعاع زنگیان، ایوبیان و مغولان بوده است. آگاهیهایی هم که مورخان در باب این امیران گرد آورندهاند، بیشتر بر سکههای بازمانده از آن روزگار، یا تاریخ سلسلههای همزمان با آنها تکیه دارد.
I. شاخههای حکومتی
از آل ارتق سه شاخه به شرح زیر به حکومت رسیدند:
1. شاخۀ حصن کَیْفا و آمد (495-629 ق / 1101-1231م): معینالدین سکمان پس از خروج از بیتالمقدس، به الرّها رفت و به یاری امیران اطراف، به مقابله با صلیبیان شتافت که از 490ق / 1097م حملات خود را بر شام آغاز کرده بودند. در 494ق / 1101م سروج را تصرف کرد، ولی دوباره آن را از دست داد. در همان سال با سپاهی از ترکمانان به نبرد با صلیبیان شتافت و الرّها را که قبلاً به تصرف درآورده بودند (490ق / 1097م) به محاصره گرفت و چون با مقاومت روبهرو شد، به حَرّان رفت و صلیبیان را که به مقابله آمده بودند بشکست و بسیاری را اسیر کرد (ابن قلانسی، 169-170). در 495ق / 1102م موسیٰ ترکمانی، امیر موصل، را در برابر شمسالدین چُکَرْمِشْ یاری داد و در عوض، حصن کیفا را به اضافۀ 000’100 دینار از او گرفت (ابوالفداء، 4 / 132) و گفتهاند که سلطان محمد سلجوقی او را به حکومت آن شهر فرستاد (لین پول، 148). سال بعد با برادرش ایلغازی در بغداد به پشتیبانی از سلطان محمد در برابر بَرْکْیارُق همداستان شد. همان سال ایلغازی، شحنۀ بغداد، از سکمان بر ضد گُمُشْتَگین قیصری مدد خواست. سکمان پس از غارت تَکْریت در رَمْله اردو زد و ایلغازی به او پیوست و هر دو به غارت اطراف پرداختند. وی در 497ق / 1104م به یاری چکرمش، صلیبیان را که در کار محاصرۀ حرّان بودند، بشکست. در این جنگ، بودوئن و ژوسلین اسیر شدند. سال بعد ماردین را از برادرزادهاش، علی بن یاقوتی که پدر وی آن را به حیله از یکی از کارگزاران برکیارق گرفته بود و از 495ق / 1102م تا حدود 498ق / 1104م در آنجا فرمان رانده بود، گرفت و آنگاه نصیبین را بر آن افزود. نیز در همان سال، فخرالملک بن عَمّار، امیرطَرابلس از او بر ضد صلیبیان مدد خواست و طُغُتَگین امیر دمشق نیز که مرگ خود را نزدیک میدید، از او خواست به آنجا رود و دمشق را در برابر صلیبیان محافظت کند. سکمان با سپاه عازم طرابلس شد، ولی در راه درگذشت (ابوالفداء، 4 / 132؛ ابن اثیر 10 / 389). ابن تغری بردی (5 / 199) در ذیل وقایع سال 503 ق / 1109م از سکمان بن ارتق یاد میکند که همراه با ایلغازی به فرمان سلطان محمد به جنگ صلیبیان رفت. همو در جای دیگر (5 / 201)، درگذشت سکمان را در 504 ق / 1110م میداند و نام او را قطبالدین سکمان بن ارتق میآورد؛ گویا ابن تغری بردی نام او را با قطبالدین سکمان دوم خلط کرده، زیرا سنواتی را که دربارۀ درگذشت وی و نبرد با صلیبان ذکر میکند با قراین تاریخی راست نمیآید. پس از سکمان، پسرش ابراهیم در حصن کیفا بر تخت نشست و مدتی بعد عمویش ایلغازی بر ماردین چیره شد. پس از وفات ابراهیم در حصن کیفا (ح 504 ق / 1108م) برادرش، ركنالدوله داوود زمام امور را در دست گرفت. میان وی و عمادالدین زنگی که به سرعت نیرو یافته و قلمرو خود را وسعت میبخشید، چندین جنگ روی داد که همگی به شکست رکنالدوله انجامید (ابن اثیر، 10 / 646، 664، 11 / 13، 79). رکنالدوله در حدود 543 ق / 1148م درگذشت. جانشین او فخرالدین ابوالحارث قرا ارسلان برخلاف پدر دل با زنگیان داشت و در نبرد با صلیبیان آنها را یار بود. در 554 ق / 1159م نورالدین زنگی را در تصرف سِنْجار مدد رسانید و در 556 ق / 1161م خود، قلعۀ شاتان را که در دست کردان بود تصرف کرد. قراارسلان که تا اواخر عمر بیشتر سرزمینهای دیاربَکر را تصرف کرده بود، در 570 ق،1174م (به قولی 562 ق / 1167م) درگذشت؛ وی پیش از مرگ، پسر خود نورالدین محمد را به نورالدین زنگی سپرد. زنگی نیز او را در کنف حمایت خود گرفت و قطبالدین مودود را که میخواست بر قلمرو او بتازد از آن کار باز داشت. نورالدین محمد پس از درگذشت زنگی، حمایت صلاحالدین ایوبی را جلب کرد و در 576 ق / 1180م که آماج حملۀ قِلِج ارسلان سلجوقی، امیر مَلطیه و سیواس گشت، صلاحالدین با تهدید قلج ارسلان، او را از حمله به نورالدین باز داشت. در 579 ق / 1183م نورالدین در رکاب صلاحالدین ایوبی وارد شام شد و صلاحالدین پس از تصرف آمِد، آنجا را به وی وا گذاشت (زامباور، 344؛ ابن اثیر، 11 / 483، 493). نورالدین محمد در 581 ق / 1185م درگذشت. پس از وی، پسرش قطبالدین سکمان دوم ملقب دوم ملقب به الملک المسعود، به یاری قوام بن سماقا اِسعِری وزیر پدرش، بر تخت نشست. قطبالدین که زیر نفوذ و تابعیت صلاحالدین میزیست، برادر خود ناصرالدین محمود را که به تشیع متهم بود از خود دور کرد و در حصن منصور جای داد و یکی از مملوکان خود به نام اَیاز را به ولیعهدی تعیین کرد، اما امیران دولت پس از مرگ قطبالدین در 597 ق / 1201م ناصرالدین محمود را فرا خواندند و بر تخت نشاندند.
ناصرالدین محمود ملقب به الملک الصالح در 601 ق / 1204م به کمک الملک الاشراف موسیٰ ایوبی بر خرتبرت حمله برد، اما ناکام ماند و به قلمرو خود بازگشت. در 615 ق / 1218م بهرغم اتحاد با ایوبیان، به کمک امیر ماردین بر اشرف تاخت. همان سال با عزالدین کیکاووس سلجوقی بر ضد الملک الاشرف همداستان شد، اما عزالدین درگذشت و ناصرالدین دوباره به اشرف پیوست و او نیز حانی و جبل جور را به ناصرالدین داد. ناصرالدین محمود در 619 ق / 1222م درگذشت. در باب جانشین او اختلاف است. برخی پسرش الملک المسعود (ابن اثیر، 12 / 412) و گروهی پسر دیگرش رکنالدوله داوود (لین پول، 150) و بعضی رکنالدین مودود والملک المسعود پسر او (ابن تغری بردی، 6 / 279) را به ترتیب آخرین امیران این شاخه میدانند (زامباور، 344). احتمال هم هست که این هر دو یک تن باشند (نک: اسلام آنسیکلوپدیسی که او را ملک مسعود مودود نامیده است). سکهای که در 628 ق / 1231م ضرب شده، نشان میدهد که در آن تاریخ حصن کیفا از توابع ماردین محسوب میشده است. در 629 ق / 1232م الملک الکامل ایوبی این شاخه را منقرض کرد و ایوبیان بر قلمرو آنان چیره شدند (ابن تغری بردی، 6 / 280).
2. شاخۀ خَرْتَبِرت (581-631 ق / 1185-1233م): عمادالدین ابوبکر بن قرا ارسلان که از سوی برادرش نورالدین محمد، همراه با صلاحالدین ایوبی موصل را در محاصره داشت، پس از مرگ نورالدین (581 ق / 1185م) در قلمرو او طمع بست و چون توفیق نیافت به خرتبرت رفت و آن شهر را تصاحب کرد. شاخۀ آل ارتق در خرتبرت از این تاریخ تأسیس شد (ابن اثیر، 11 / 514، 515). عمادالدین در همانجا بماند تا در 600 ق / 1204م درگذشت و پسرش نظامالدین ابوبکر بر تخت نشست. ناصرالدین محمود امیر حصن کیفا و آمِد، پس از مرگ رکنالدین بن قلج ارسلان، همپیمان نظامالدین، به کمک الملک الاشرف موسیٰ ایوبی بر او تاخت. نظامالدین به غیاثالدین بن قلج ارسلان پناه برد و به اطاعت او درآمد. غیاثالدین لشکری به خرتبرت فرستاد و ناصرالدین از محاصره دست کشید و پس از تصرف یکی از قلعههایی که در قلمرو نظامالدین بود بازگشت (ابن اثیر، 12 / 202، 203). نظامالدّین ابوبکر در 620 ق / 1223م درگذشت و پس از او به ترتیب برادرش نظامالدین ابراهیم و سپس عزالدین احمد بن ابراهیم (یا خضر بن ابراهیم) به وصیت عمادالدین ابوبکر مؤسس این شاخه بر تخت نشستند. زامباور اشاره میکند که خضر بن ابراهیم از 631 تا 660 ق / 1234-1262م که درگذشت، کارگزار سلجوقیان بود (ص 344). همو بر آن است که پس از خضر بن ابراهیم، پسرش نورالدین ارتق شاه بر تخت نشست، درحالی که ابوالفداء سال 631 ق / 1234م را تاریخ انقراض این شاخه توسط سلاجقۀ روم میداند، ولی نام آخرین امیر آن را یاد نمیکند.
3. شاخۀ ماردین (502-811 ق / 1108- 1408م): نجمالدین ایلغازی بن ارتق مؤسس دولت آل ارتق در ماردین، پس از چیرگی افضل بر بیتالمقدس (نک: سابقۀ تاریخی) به عراق رفت و به سلطان محمد سلجوقی پیوست و در 494ق / 1101م در رکاب وی وارد بغداد شد. سال بعد که سلطان محمد به جنگِ برکیارق سلجوقی رفت، ایلغازی را به شحنگی بغداد گماشت. همـان سـال مـردم بغـداد بـر مردان ایلغازی کـه ملاحی را کشته بودند، شوریدند و ایلغازی به عزم غارت سپاه آراست، ولی به میانجیگری علی بن دامغانی قاضیالقضات بغداد و کیاهراسی مدرس بلندپایۀ نظامیۀ بغداد از آن عزم بازگشت (ابن اثیر، 10 / 309، 329، 337، 338). در 496ق / 1103م از برادرش سکمان بر ضد گمشتگین قیصری که از سوی برکیارق به شحنگی بغداد منصوب شده و خطبه به نام او کرده بود، یاری خواست. آنگاه سیفالدوله صدقه، امیر حِله که دعوت گمگشتگین را دایر بر اطاعت از برکیارق نپذیرفته بود، با لشکر خود به پشتیبانی از ایلغازی به اردوی سکمان در رمله پیوست، اما با کوشش خلیفه و وساطت قاضی القضاة صلح برقرار شد و گمگشتگین از بغداد به واسط رفت. ایلغازی وارد بغداد شد و خطبه به نام سلطان محمد کرد. آنگاه با سیفالدوله به واسط رفت و گمشتگین را از آنجا گریزاند. سال بعد میان سلطان محمد و برکیارق صلح افتاد و ایلغازی خطبه به نام وی کرد. گرچه سیفالدوله صدقه به مخالفت برخاست و برای اخراج ایلغازی از بغداد لشکر آراست، ولی کار به صلح انجامید. در 498ق / 1105م ایلغازی به اصفهان نزد برکیارق رفت تا او را به بغداد درآورد، ولی برکیارق درگذشت و ایلغازی پسر او ملکشاه را به بغداد برد و خطبه به نام او کرد. در 499ق / 1106م ایلغازی همراه با رضوان بن تتش امیر حلب عازم پیکار با صلیبیان شد، ولی او را وا داشت تا پیش از آن به چکرمش در نصیبین، حمله بَرَد. چکرمش پیشدستی کرد و بر ضد ایلغازی با رضوان همداستان شد و هر دو با اغوای گروهی از مردان ایلغازی او را در بند کردند، اما ترکمانان شوریدند و ایلغازی را آزاد کردند و رضوان به حلب بازگشت (رانسیمان، 2 / 127؛ ابن اثیر، 10 / 405، 406). ایلغازی به ماردین رفت و بر آنجا چیره شد. گفتهاند که با گرفتن 000’20 دینار پول نقد و نوید کمک نظامی از صلیبیان، ژوسلین را که در بند بود، آزاد کرد و گویا به یاری آنان بود که در 502 ق / 1109م بر ماردین چیره شد و به قولی سلطان محمود سلجوقی حکومت آن دیار و میافارقین را به او داد (لین پول، 149)؛ اما این قول خالی از مسامحه نیست، زیرا برخی از مورخان تأسیس دولت یاد شده را در ماردین سال 500 ق / 1107م و برخی 502 ق / 1109م دانستهاند، حال آنکه بنا به روایت لین پول، مغیثالدین محمود سلجوقی در 515 ق / 1121م ماردین و میافارقین را به ایلغازی داده است. در 508 ق / 1114م سلطان محمد سپاهی به سرکردگی آق سنقر بُرسُقی به نبرد با صلیبیان فرستاد و ایلغازی به جای خود پسرش ایاز را با لشکری همراه کرد. برسقی پس از حمله به الرّها و ناکامی در تسخیر آن، ایاز را به تلافی آنکه ایلغازی از شرکت در پیکار تن زده بود، در بند کرد و به ماردین تاخت و سواد آنجا را به غارت داد (ابن اثیر، 10 / 501، 502). آنگاه به عزم تصرف حصن کیفا به راه افتاد. ایلغازی با سپاه به مدد رکنالدّوله داوود رفت و هر دو لشکر برسقی را بشکستند و ایاز از اسارت رها شد. چون ایلغازی پس از آن از تهدید سلطان محمد بیمناک بود، به شام رفت و با طغتکین و راجر امیر صلیبی انطاکیه عقد مودت بست؛ سپس رهسپار دیاربکر شد تا ترکمانان را گرد آورد، اما در رَسْتَن، قَرجان بن قَراجه امیر حِمص بر او تاخت و اسیرش کرد و به درخواست طغتکین که خواستار آزادی وی بود وقعی ننهاد و از سلطان محمد یاری خواست، اما چندی بعد به واسطۀ تأخیر در رسیدن سپاه سلطان، نیز از بیم آنکه مردانش به طغتکین بپیوندند، ایلغازی را آزاد کرد و ایاز را به اسارت نزد خود نگاه داشت. ایلغازی به حلب رفت و با ترکمانان به طلب ایاز بازگشت و قرجان را محاصره کرد، اما با رسیدن لشکر سلطان عقب نشست. در 509 ق / 1115م ایلغازی و طغتکین به کمک لؤلؤ، خادم رضوان بن تتش و شمسالخواص، فرمانده سپاه حلب که آماج حملۀ سپاه سلطان گشته بود، وارد حلب شدند و لشکر سلطان از کنار حلب عقب نشست و پس از تسخیر حَماة آن را به قراجه دادند و ایاز را از او گرفتند و بدینسان ایاز در نزد برسقی به گروگان ماند. در این میان ایلغازی و طغتکین و شمسالخواص که از سقوط حماة آگاه نبودند، با راجر بر محافظت آنجا همداستان شدند و بالْدوین امیر بیتالمقدس نیز به آنها پیوست، گرچه جنگی در نگرفت و هریک به دیار خود بازگشتند (ابن اثیر، 10 / 510)، اما راجر در تلّ دانیث بر اردوی برسقی حمله برد و بسیاری را بکشت و اندکی بعد ایاز در لشکرگاه برسقی، به انتقام شکستی که یاران برسقی از صلیبیان دیده بودند، توسط زندانبانان کشته شد (همو، 10 / 511؛ قس: ذهبی، 4 / 36). در 511 ق / 1117م لؤلؤ در حلب بمرد و مردم آن دیار به اطاعت ایلغازی گردن نهادند. وی پسرش حسامالدین تمرتاش را در آنجا گماشت و خود به ماردین بازگشت. در 513ق / 1119م به پیکار با راجر که پس از اشغال بُزاعه به حلب تاخته بود، رفت و پس از تصرف اَثارِب و زَرْدَنا در محلّی به نام تل عِفْرین (شرمدا، همانجا که راجر سپاه برسقی را درهم شکسته بود) آنان را بشکست و پس از بازگشت به ماردین از سوی خلیفه لقب کوکبالدین یافت. در 515 ق / 1121م همراه با دُبَیْس بن صدقه و طغرل بن محمد به جنگ گرجیان رفت. در آغاز گرجیان را درهم شکستند، اما در پایان از ایشان شکست خوردند و گرجیان بر تفلیس چیره شدند. همان سال سلیمان بن ایلغازی در حلب بر پدر شورید. ایلغازی بر او تاخت و سلیمان بن عبدالجبار را به نیابت از خود بر حلب گماشت و او را بدرالدوله لقب داد (ابن عبری، 202). وی سپس میافارقین را از سلطان مغیثالدین محمود سلجوقی به تیول گرفت، ولی عمرش وفا نکرد و در 516 ق / 1122م در همانجا درگذشت. پس از او حسامالـدّین تمرتـاش بـه جـای پـدر در مـاردین بـر تخت نشست و برادرش سلیمان، میافارقین را تصاحب کرد (قس: ابن قلانسی، 208) و بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار بن ارتق، امارت حلب را در دست گرفت. در 518 ق / 1124م همراه با پسرعمویش بُلْک بن بهرام که صلیبیان را بارها بشکسته و سران آنها را به اسارت گرفته بود، در محاصرۀ قلعۀ مَنْبِج شرکت کرد. بلک بن بهرام در این محاصره کشته شد و حسامالدین در حالی که پیکر بلک را همراه داشت عازم حلب شد و آن دیار را تسخیر کرد. سپس به ماردین بازگشت، اما صلیبیان به حلب هجوم بردند و مردم از آق سنقر برسقی مدد خواستند؛ وی دعوت مردم را اجابت کرد و شهر به تصاحب او درآمد و صلیبیان عقب نشستند. در 521ق / 1127م عمادالدین زنگی به نصیبین که در دست حسامالدین بود، تاخت. حسامالدین از پسرعمویش رکنالدوله داوود یاری خواست، اما پیش از رسیدن لشکر رکنالدوله، عمادالدین بر آنجا چیره شد. در 524 ق / 1130م نیز عمادالدین به جزیره تاخت و حسامالدین و رکنالدوله را بشکست و قلعۀ سَرْجی واقع در میان ماردین و نصیبین را تصرف کرد. با آن پیکارها که میان حسامالدین و عمادالدین رفت، در 528 ق / 1134م این دو به اتفاق بر آمِد تاختند و رکنالدوله را که به مقابله آمده بود درهم شکستند، ولی از عهدۀ تصرف شهر برنیامدند. در 532 ق / 1138م حسامالدین قلعۀ هَتّاخ از بلاد دیاربکر را از بنیمروان گرفت. وی پس از مرگ عمادالدین (541 ق / 1146م)، همراه با قرا ارسلان، امیرِ حصنِ کیفا، به قلمرو او تاخت. سیفالدین غازی پسر عمادالدین، سال بعد به تلافی حملات آن دو، بر ماردین حمله برد، اما سرانجام صلح برقرار شد (ابن اثیر، 11 / 123، 124). حسامالدین تمرتاش در 547 ق / 1152م درگذشت و پسرش نجمالدین آلبی (بروکلمان، ذیل، 1 / 838: ملکالسعید) بر تخت نشست و با زنگیان در حمله بر قلمرو صلیبیان همراه شد. وی در 575 ق / 1179م درگذشت و پسرش قطبالدین ایلغازی دوم که رَأسِعَیْن را در دست داشت تا 580 ق / 1184م فرمان راند؛ آنگاه پسر او حسامالدین یُولُق ارسلان که کودکی بیش نبود بر تخت نشست و نظامالدّین الپقش مملوک پدرش به تربیت او همت گماشت و به ادارۀ مملکتش پرداخت. در 581ق / 1185م صلاحالدین ایوبی میافارقین را تصرف کرد. در 894 ق / 1198م نیز الملک العادل ابوبکر ایوبی ماردین را به محاصره گرفت، اما یک سال بعد از آن دست کشید و بازگشت (ابن عبری، 225)، اما از این پس دولت آل ارتق در ماردین اهمیت خود را از دست داد و زیر نفوذ و سیطرۀ کامل ایوبیان قرارگرفت. قرا ارسلان مظفر بن غازی اول، هشتمین امیر این سلسله، به اطاعت هولاکوخان گردن نهاد (باسورث، 186)؛ آنگاه آخرین امرای این سلسله به اطاعت تیمور درآمدند (سعید سلیمان، 2 / 351)، تا آنکه الصالح شهابالدین احمد، آخرین امیر ماردین در 811 ق / 1408م آن دیار را به قرایوسفِ قراقویونلو تسلیم کرد و دولت آل ارتق در ماردین برافتاد (نک نسبنامۀ آل ارتق). پس از او پسرانش موسیٰ و محمد و عبدالحی، یک یا دو سال در سنجار حکومت کردند (همو، 2 / 353).
II. حیات اجتماعی و فرهنگی
آغاز انحطاط دولت بزرگ سلجوقیان پس از مرگ ملکشاه، با تأسیس دولتهای کوچک در قلمرو آنان توسط ممالیکی که در دربار سلجوقیان پرورش یافته و شهرهایی را به اقطاع گرفته بودند، مقارن بود. این دولتها در قلمرو خود اصول تشکیلات اداری و مالی و نظامی سلجوقیان را پذیرفته بودند و آن را به کار میگرفتند. امیران آل ارتق نیز با آنکه مستقلاً فرمان میراندند، علاوه بر قبول و رعایت آن تشکیلات، حکومت عالیۀ سلاجقه را به رسمیت شناخته، گاهی خراج میدادند و خطبه و سکه به نام آنها میکردند، چنانکه ریاست روحانی خلفای عباسی نیز مورد قبول آنان و تمام امرایی بود که در شرق اسلامی دولتهایی تشکیل داده بودند. شهرت نخستین امرای آل ارتق، بیشتر مرهون جنگهایی است که میان آنان و صلیبیان رفت. آنان به سبب پیروزیهایی که در آن جنگها نصیب خود کردند و چند تن از مشهورترین فرماندهان صلیبی را به اسارت گرفتند، در زمرۀ دلیرترین دشمنان صلیبیان به شمار میرفتند، با این همه در تاریخ این جنگها، بازنگیان و ایّوبیان قابل مقایسه نیستند. نخستین دولت این سلسله در حصن کیفا و آمِد نیز در دولت ایوبیان تحلیل رفت، ولی شاخۀ ماردین حدود 3 قرن دوام یافت. انقراض ارتقیانِ حصنِ کیفا و پایداری دولت ماردین، البته با اهمیت نظامی حصن کیفا در دولت ایوبیان و ستیز آنها با نیروهای صلیبی، و نیز دور افتادن ماردین از صحنۀ این پیکارها بیمناسبت نیست. از همین روی ایّوبیان دولت ماردین را چون حکومتنشینی کوچک در قلمرو خود پذیرفتند، ولی بر امرای آن سیطره داشتند.
در باب وضع اقتصادی قلمرو این سلسله اطلاعات چندانی در دست نیست، اما گفته شده که سُکْمان و ایلغازی با تقلیل مالیاتها موجب رونق اقتصادی قلمرو خود شدند. در روزگار تمرتاش مالیاتها در ماردین، نسبت به شهرهای مجاور کمتر بود، چنانکه مردم «دیارِ رَبیع» گروه گروه به ماردین مهاجرت میکردند. از قراین تاریخی برمیآید که امرای آل ارتق به علم و دانش هم توجه داشتهاند، چنانکه چندتن از دانشمندان معاصر آنان، کتابهایی به نام برخی از امرای آل ارتق تصنیف کردهاند. از آن جمله است: العقد الفرید للملک السّعید، تألیف کمالالدین ابوسالم قُرَشی، به نام ملک سعید نجمالدین البی؛ ارجوزة فی صور الکواکب الثابتة، تألیف ابوعلی بن ابیالحسن الصوفی، به نام فخرالدین قرا ارسلان؛ المختار فی کشفالاسرار، اثر زینالدین عبدالرحمٰن دمشقی، به نام ملک المسعود، و الواح عمادیه، تألیف سهروردی، به نام ملک منصور نجمالدین غازی دوم.
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1399ق، ج 10 و 11 جمـ، 12 / 338، 342، 429؛ ابن تغری بردی، یوسف، النّجوم الزاهرة، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 1348- 1358ق، 5 / 208؛ ابن خلدون، عبدالرّحمان، العبر، بیروت، 1958م، 5 / 13، 463- 469؛ ابن خلدون، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، 1398ق؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، قم، صص 201، 206، 208، 219؛ ابن قلانسی، ابویعلی حمزه، ذیل تاریخ دمشق، بیروت، 1908م، صص 135، 201، 205، 243؛ ابوالفداء، اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالکتب، 1381ق / 1961م، 6 / 56؛ اسلام آنسیکلوپدیسی، (ذیل Artuk)؛ باسورث، کلیفورد ادموند، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش؛ ذهبی، احمد بن محمد، العبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، 1963م؛ رانسیمان، استیون، جنگهای صلیبی، ترجمۀ منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، 2 / 148، 150، 153، 170، 174، 176، 177؛ زامیار، ادوارد، معجم الانساب الأسرات الحاکمة، بیروت، دارالرائد العربی، 1980م، ص 347؛ سعید سلیمان، احمد، تاریخ الدول الاسلامیة، مصر، 1969م، 2 / 352؛ لین پول، استانلی، طبقات سلاطین اسلام، ترجمۀ عباس اقبال آشتیانی، تهران، دنیای کتاب، 1363ش.
صادق سجادی